پیر شدم،به تانی و سخت پیر شدم.
کمرم خم شد از سنگینی بار این همه درد.
خون از گوشام فوران زد از شدت فریاد سکوت.
اجزای بدنم خودشونو به معده ام تقدیم کردن و من سالها چیزی نخوردم.
ریه هام به خس خس افتادن و نفس کشیدن سخت شد.
گلوم به خارش افتاد،با چنگ خاروندمش و به خون افتاد،حرف زدن سخت شد.
چشمام سیاهی رفتن.
کر شدم،فلج شدم،کور شدم.
لب هام به هم دوخته شدن و بدنم به تشنج افتاد.
اشکام به چشمام-خونه-برگشتن،طوری که انگار هرگز نبودن.
زبونم شکست،قلبم به لکنت افتاد‌.
احساساتم چمدونشونو زدن زیر بغلشون و رفتن،یادشون رفت خشم و عصبانیتو با خودشون ببرن.
ضربان سابق قلبم به ملاقات حس اهمیت دادنم رفت.
لبخند زدم و خندیدم و هیچی نشد.
هیچ اتفاقی نیوفتاد،جز زندگی.
فهمیدم که دیر شده،دیر فهمیدم که دیر شده،پس گفتم اینم یه جورشه و گذاشتم خودم بمیره.
و تمام چیزی که از این بیست و دو سال زجه زدن یاد‌ گرفتم هیچ بود،و اینکه بتونم ته هر جملم نقطه بزارم.
همین.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Amy چاهو شهر من Jellyroll همسرانه فرهوش مرجع بازی های فشرده اندروید و کامپیوتر لباس کار و تجهيزات ايمني آردم