اشک هایی که بی وقفه و بی دلیل از چشمهایم جاری میشوند و من نمیتوانم جلوی آزاد شدنشان را بگیرم
نشانه ی این هستند که روزهایی که بی دغدغه توی دفتر هایم داستان مینوشتم
زیر پتوی مورد علاقم یواشکی تا صبح کتاب میخواندم و با نور چراغ قوه ام بازی میکردم
با آهنگ های شادم میرقصیدم و لبخند میزدم
با چند تا از دوستانم همصحبت میشدم و میخندیدیم
و همان روزهایی که در "بی دغدغه"و"زیبا"خلاصه میشدند
رفته اند رفته اند رفته اند.
درباره این سایت